کد مطلب:125520 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:344

خورشید برج دین
شمعی كه بود مقتبس از نور بوالحسن

نام مبارك و رخ گلگون او حسن



جانش به لب رسیده و تسبیح بر زبان

زهرش به جان رسیده و تریاق در دهن



زهر آب داده تیغ اجل را ز خون دل

وانگه به زهر خنده فدا كرده جان و تن



در كام او چو زهر هلاهل شود نفس

هر كو ز زهر خورده ی زهرا كند سخن



شاهی كه زیر سایه ی عرشش زدند تخت

مرغی كه شد ورای نهم طارمش چمن



نور دل بتول و جگرگوشه ی رسول

خورشید برج دین و در درج بوالحسن



با زخمهای خنجر الماس در جگر

آورده رخ به حضرت بیچون ذوالمنن



هر چند از حجاز چو او نغمه ای نخاست

آن دور بی نوای حسینی نگشت راست





[ صفحه 50]